بابای مهربونم اندازه یه دنیا دلم برات تنگ شده...
پدر یعنی: کسی که " نمی توانم" را زیاد در چشمش دیدیم ولی هرگز از زبانش
نشنیدیم.
پدر یعنی:اونی که هروقت میگفت "درست میشه" تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ
میباخت.
به سلامتی تمام پدرها!
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ...
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد ..
از این صدا متنفر بودم اما ...
چشم هایم را میمالم ..
new message
تا لود شود آرزو می کنم ... کاش تو باشی ...
...
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود...
دلم برایت تنگ است... انقدر که دیگر میخواهم برای تمام دنیا فریاد بزنم این دلتنگی را...
دلم تنگ است ...پرواز میخواهم...تا کجایش را نمیدانم؟...از زمین بیزارم...
گاه دلتنگ میشوم ،دلتنگتر از همه ی دلتنگی ها گوشه ای مینشینم و حسرتها را میشمارم ،باخت ها را و صدای شکست ها را ،من کدام قلب را شکستم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگ توأم؟
می بینی
میان این واژه ها
چگونه با تو زیسته ام ؟!
کاش می آمدیُ
این زندگی کاغذی را
مچاله می کردی
دستم را می گرفتی
مرا در آغوشت می فشردی
تو
چشم هایت را می بستی
من
پیشانیت را می بوسیدم
می رفتیمُ
تا آخر دنیا حرف می زدیم