اما هستند ...
می بوسمت
و جرعه ی آخر شراب را سر می کشم
تو تنگ در آغوش منی و لعنتی ...
حالا بیا همه ی کاسه کوزه ها را
سر شراب بیچاره بشکنیم ...
رفتی.....اما......!
مثل خون بودی در رگهایم.
حال جای تو را با الکل پر می کنم!
آنان که می ، نمینوشند از آن می هراسند که افکار پلید خود را هنگام مستی برملا سازند،ولی ما راسگویان را چه باک از مستی!
ما زیادتر میخوریم تا خرابتر شویم نهایتش چیزی نیست جز اعتراف به عشقت به کلمه ای که از من نشنیده بودی!
پیک ها را مینوشم به سلامتی همان دیوار که بعد از نبودنت تکیه گاهم بود ولی تو چشم دیدنش را نداشتی انقدر پیشه خدایت غور زدی تا زلزله آمد تکیه گاهم خراب شد . .
بابای مهربونم اندازه یه دنیا دلم برات تنگ شده...
پدر یعنی: کسی که " نمی توانم" را زیاد در چشمش دیدیم ولی هرگز از زبانش
نشنیدیم.
پدر یعنی:اونی که هروقت میگفت "درست میشه" تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ
میباخت.
به سلامتی تمام پدرها!
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ...
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد ..
از این صدا متنفر بودم اما ...
چشم هایم را میمالم ..
new message
تا لود شود آرزو می کنم ... کاش تو باشی ...
...
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود...